ㄒ卄乇 ㄥ卂丂ㄒ ㄥㄖᐯ乇 [part⁶]
(صبح)
((تهیونگ))
صب بیدار شدم دیدم کوک هنوز خوابه بلند شدم دست و صورتمو شستم و میز صبحانه رو چیدم
کوک از اتاق اومد بیرون و رفت دست شویی...
(کوک)
با صدای ظرف و قاشق چناگال بیدار شدم سرم گیج میرفت و چیزی از دیشب یادم نمیومد از رو تخت پاشدم رفتم دستشویی
بعد رفتم پیش ته
کوک:صب بخیر
ته:عا صب بخیر
ته ی جوره عجیبی شده بود انگار ی اتفاقی افتاده بود و نمیخواست چیزی بگه
باهم نشستیم و صبحانه خوردیم
لیوان قهوم و تا سر کشیدم عین یه فیلم تند اتفاقات دیشب یادم افتاد و برام مرور شد
قهوه پرید تو گلوم و شروع کردم سرفه کردن
کوک:د..یشب..چ..چه اتفاقی...
ته:اروم باش اون چیز خاصی نبود فقط دوتامون مست بودیم همین دست خودمون نبود بهتره فراموشش کنیم
کوک:اما
ته:دانشگاه دیر میشه زودتر بریم اماده شیم
(تهیونگ)
واای خدا همه چی یادش اومد باید طوری رفتار کنم ک شک نکن به چیزی اگه بفهمه من گیم خیلی بد میشه و ممکن ازم دوری کنه
رفتم سر کمدم لباسامو پوشیدم و رفتم سوییچ ماشینو برداشتم و کوک و صدا زدم ک بیاد
کوک:الان میام
ته:من تو ماشین منتظرتم
کوک:باش
بعد چند دقیقه کوک اومد و باهم رفتیم دانشگاه
(کوک)
توراه داشتم به دیشب فکر میکردم
تهیونگ راس میگه ما مست بودیم چیزی نفهمیدیم
ولی نهههه من نمیخواااااستم اولین بوسم با ی پسر باشهههه
خدااا من شانس ندارم اخه چرا باید اون اتفاق میفتاد هوفففف...
رسیدیم دانشگاه و از ماشین پیاده شدیم
امروز کلاسای منو ته یکی نبودن
ته:خب دیگه خدافظ
کوک:خدافظ
رفتم سمت کلاسمو نشستم رو صندلی
چوهیه اومد سمتم
چو هیه:سلام
کوک:سلام
بعد نشست کنارم وای خدا دیگه حوصله این یکیو ندارم تروخدا دوباره بحث و باز نکنه
تو طول کلاس چو هیه هیچ حرفی نزد منم چیزی نگفتم...
شرط پارت بعد
لایک:+40
کامنت:+20
((تهیونگ))
صب بیدار شدم دیدم کوک هنوز خوابه بلند شدم دست و صورتمو شستم و میز صبحانه رو چیدم
کوک از اتاق اومد بیرون و رفت دست شویی...
(کوک)
با صدای ظرف و قاشق چناگال بیدار شدم سرم گیج میرفت و چیزی از دیشب یادم نمیومد از رو تخت پاشدم رفتم دستشویی
بعد رفتم پیش ته
کوک:صب بخیر
ته:عا صب بخیر
ته ی جوره عجیبی شده بود انگار ی اتفاقی افتاده بود و نمیخواست چیزی بگه
باهم نشستیم و صبحانه خوردیم
لیوان قهوم و تا سر کشیدم عین یه فیلم تند اتفاقات دیشب یادم افتاد و برام مرور شد
قهوه پرید تو گلوم و شروع کردم سرفه کردن
کوک:د..یشب..چ..چه اتفاقی...
ته:اروم باش اون چیز خاصی نبود فقط دوتامون مست بودیم همین دست خودمون نبود بهتره فراموشش کنیم
کوک:اما
ته:دانشگاه دیر میشه زودتر بریم اماده شیم
(تهیونگ)
واای خدا همه چی یادش اومد باید طوری رفتار کنم ک شک نکن به چیزی اگه بفهمه من گیم خیلی بد میشه و ممکن ازم دوری کنه
رفتم سر کمدم لباسامو پوشیدم و رفتم سوییچ ماشینو برداشتم و کوک و صدا زدم ک بیاد
کوک:الان میام
ته:من تو ماشین منتظرتم
کوک:باش
بعد چند دقیقه کوک اومد و باهم رفتیم دانشگاه
(کوک)
توراه داشتم به دیشب فکر میکردم
تهیونگ راس میگه ما مست بودیم چیزی نفهمیدیم
ولی نهههه من نمیخواااااستم اولین بوسم با ی پسر باشهههه
خدااا من شانس ندارم اخه چرا باید اون اتفاق میفتاد هوفففف...
رسیدیم دانشگاه و از ماشین پیاده شدیم
امروز کلاسای منو ته یکی نبودن
ته:خب دیگه خدافظ
کوک:خدافظ
رفتم سمت کلاسمو نشستم رو صندلی
چوهیه اومد سمتم
چو هیه:سلام
کوک:سلام
بعد نشست کنارم وای خدا دیگه حوصله این یکیو ندارم تروخدا دوباره بحث و باز نکنه
تو طول کلاس چو هیه هیچ حرفی نزد منم چیزی نگفتم...
شرط پارت بعد
لایک:+40
کامنت:+20
۲۰.۷k
۰۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.